امیر بهرادامیر بهراد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

بهراد پسر آروم و صبور من

خوش گذرونی و آشنای.....

من اومدم تا دوباره بنویسم... بهرادی من این چند وقت هم عروسی رفت و هم با دوستاش آشنا شد   اولین دوستش آیلین خانوم که مامان باباش از دوستای خودمون هستن   اینم آیلین جون به همراه پسرم روز جمعه هم عروسی آشناها بود و بهراد واسه اولین بار رفت عروسی اینم دومین دوست بهراد آقا سام  که تو عروسی آشنا شد البته سام خوشگل نوه صاحب مجلس بود اینم بقیه عکسای تو عروسی   این عکسم عزیزش داشت عکس تکی میگرفت ناغافل استفراغ کرد ...
30 دی 1392

بهراد 4ماهگی

این از سر ناز پسرم که من خیلی دوستش دارم دلم میخواد بخورمش اینم رو گهوارشه و با عروسکاش بازی میکنه اینم که دیگه گفتن نداره (خوشمزست پسرم؟؟؟ ) قربون چشمات بشم با چه دقتی به دوربین نگاه میکنی   میخوای بازم عکس ببینی برو تو ادامه مطلب       لباس مال دایی جونش بوده ( عزیز با سلیقه)   اینجا هم انگشتر پدرجونشو صاحب شده                       پسر درسخون من   7 پادشاه خواب میبینی مامانی   بهراد روی تختش (واسه اولین بار) ...
30 دی 1392

نگرانی برای لثه بهراد

خبر جدید... بهرادم جدیدا لجباز شده و موقع شیر همش انگار لثش میخاره با حرص شیر میخوره   و همشم توف میکنه عزیزش میگه احتمالا داره دندون در میاره اما به نظرم خیلی زوده   آخه چرا بهراد تازه 3ماه و 2 روزشه حالا هر چی شد  اگه در بیاره خواسته خداست دیگه    ایندفعه دیگه جشن میگیرم براش چون برای ختنه سورونش کاری نکردم تو محرم بود   و بعدشم از نظر مالی زیاد اوضاع خوبی نداریم قربونش بشه مامانی   قول میدم واسه تولد 1سالگی جبران کنم بووووس برای پسر مظلوم خودم   یه موضوع دیگه که نگرانم کرده   نمیدونم چطور بگم بهراد وقتی 1ماه بود چشمم خورده بود به لثش   اما فکر ک...
24 دی 1392

بهراد 3ماهگی (سری جدید)

خونه پدرجون خواب بود عزیزش ازش عکس گرفت لباس خانگی جدید براش گرفته بودم پسرم داشت قیافه میگرفت واسه خودش این عکس پدرجون بهراد (بابای خودم) داشتیم میرفتیم خونه دایی من اینم تو خونه داییم دیدم ناز خوابیده گرفتم اینم مال اون هفته هست عادت کرده بود اینطوری با چشمای بسته بخوابه البته از عادت انداختمش ...
24 دی 1392

انگشت خوردن و بووو شدن دستت

سلام اومدم از این چند روز اخیر بگم و چند عکس بگذارم   بهرادم روزهای آخر 2ماهگیشو پشت سر میگذاره و میخواد 22 دی بره تو 3ماهگی   واسه خودش مردی شده الان 2 ماه و 25 روزشه بهراد گلم قند عسلم دیگه آقا شدی مامانی رو مثل اون اوایل اذیت نمیکنی   هم از نظر شب زنده داریها و هم از نظر استفراغت خیلی بهتر شدی و قابل کنترلتر خدا رو شکر   بهرادم چند روز پیش من و عزیز جون نشسته بودیم دیدیم بدجور ناخنهات بزرگ شده   و صورت قشنگتو چنگ میگی چشمت روز بد نبینه اومدیم تا ناخنتو بگیریم اشتباهی   گوشت دستتو همراه ناخن گرفتیم تو هم گریه کردی اولش متوجه نشدیم   بعدش یهو دیدیم انگشتت خونی شده دلم ی...
18 دی 1392

چندخبر 3...

بهراد گلم این روزها تغییرات زیادی میکنی و کارهای جدید مامان بزرگ بلندت میکنه رو پاهات وای میستی و وقتی خمش کردی خودت به پاهات فشار میاری که بلند بشی    کار دیگه اینکه وقتی باهات حرف میزنم تمام تلاشتو میکنی که تو هم حرف بزنی و همش قون قون میکنی و هی میگی اووووووووووو اهههههههههه   موقع کهنه عوض کردنم که قربونت بشم تا میام عوض کنم میخندی و از سر ذوق کردن که بهت  فشار میاد بالا میاری و میخندی و تند تند دستو پا میزنی و نمیگذاری مامانی کهنتو عوض کنه     گوش شیطون کر الان 3 شبه آروم میخوابی حتی گهوارتم دیگه تکون نمیدوم و خودت میخوابی  ساعت 12 و خودم سا...
9 دی 1392

شب یلدا

جونم براتون بگه که من 30 آذر کلاس داشتم و تا 6کلاس بودم و بعدش تا برسم خونه و آماده بشم برم خونه مامانم شد 7 و شب با بهراد و بابایی اونجا بودیم دور هم جمع شدیم خیلی خوش گذشت من بودم بهراد و باباییش و دایی و زندایی و مادربزرگ خودم (مادری) امسال اولین سالی بود که بهراد شب یلدا با ما بودو خاطره خیلی خوبی برام بودو حس خوبی از اینکه مادر شده بودم  بهراد مامانی ایشالا عمرت به اندازه یلدا زیاد باشه خبر بدی اینکه پسر گلم دقیقا از دیشب کاملا حس کردم  دیدش بیشتر شده و دوستداره همه جارو ببینه و دیشب تا 3بیدار بود و نه شیر میخورد نه پستونک و میگفت فقط بغلم کن کنجکاوی کنم تو اون تاریکی داشت اتاقو برنداز میکرد    از دو چیز نا...
2 دی 1392

واکسن زدن بهراد

سلام به پسر گلم بهراد و دوستای خوبم گل پسرمو صبح  روز دوشنبه 25 آذر ساعت 10 بردیم واسه واکسن من خودم استرس بیشتر داشتم تا بهراد و حاضر بودم دردشو من بکشم اما بهراد درد نکشه خلاصه خانمی که مسئول واکسن بود قطره فلج اطفال و دوتا واکسنارو زد  به دو طرف پاهای بهراد و بهرادم کلی گریه کرد و بعدش قد و وزنشو کرد وزنش 5.300 بود و قدش 56 و گفت خوبه   ما هم بهرادو آوردیم خونه و شروع کردم به کمپرس یخ گذاشتن و بعدش هی شیر دادم تا میتونستم شیر میدادم  که زیاد تب نکنه و بتونه مقاومت کنه و اونم تب کرد اما خیلی زیاد نه و اونقدرا هم که فکر میکردم بی قراری نکرد خدا رو شکر     بووووووووو...
28 آذر 1392

داماد شدن بهراد(ختنه)

سلام به همگی ممنون از همه که برگ سبزی به یادگار گذاشتید    جونم براتون بگه که خبر جدید اینکه تو تاریخ 17 آذر پسرمو بردم داماد کردم (ختنه)   مامانی فداش بشه    اون روز غروب ساعت 6 منو بهراد و عزیز(مادر خودم) و پدرجونش (پدر خودم)بردیمش   پیش دکتر کلینیک اسدالله پور چند جا پرسیدیم واسه ختنه تو مطب انجام میدادن   اما این دکتر تو اتاق عمل انجام میداد و دیدم بهتر هم هست و تمیز تر هست   و بابای بهراد اون روز دانشگاه داشت تا ساعت 6 غروب خواستیم صبر کنیم بیاد نشد   دکتر میرفت واسه همین بدون بابایی رفتیم و تا بیاد دیر شد و ما کارمون تمام شده بود &nb...
21 آذر 1392